نتایج جستجو برای عبارت :

خاطرات تدریس : فردین هنوز زنده‌‌س! جوانمردی نمرده! منتها همه جا جواب نمیده!

                           صنعت هنوز زنده است 
 
 
 
ابتدای امر باید خدمت همه عزیزان عرض کنم که این سایت به نیت کمک به صنعت این کشور شروع به فعالیت نموده است، ما با فعالیت واطلاع رسانی ومهیا نمودن شرایط خاص برای زحمتکشان صنعتی، نور امید را در دلشان پر نورتر میکنیم، وتلاش میکنیم تا به همگان بفهمانیم صنعت نمرده، صنعت هنوز زنده است، وهنوز هم می‌شود در صنعت به ثروت رسید  ، 
بسم الله الرحمن الرحیم
مهارات تدریس العقائد 
الدروس علیها كلمة سر یتم تسلیمها عند التسجیل فی المادة

ت
العنوان
الرابط

1
أهمیة العقائد و نقاط مهمة للمعلم

2
مناهج عامة فی تدریس العقائد: المنهج التوضیحی، السؤال، المناظرة

3
مناهج عامة فی تدریس العقائد: المنهج الإشاری، الرسم البیانی، المشاركة فی البحث، المقارن

4
مناهج عامة فی تدریس العقائد: المنهج التمثیلی، الاستدلالی، الآیاتی

5
مناهج خاصة للأطفال و الناشئة فی تدریس العقائد
درجه ابهام
1 از 4
سال‌ها پیش همین دور و اطراف
پسری در اتاقش ناگهان روی زمین افتاد
بیهوش شده بود
یک حالتی مثلِ کما
مادرش تا از آشپزخانه صدای افتادنش را شنید
آمد بالای سرش و بنا را گذاشت بر جیغ زدن
بعد هم خواهرش آمد و توی سرش میزد
و صورتش را چنگ میزد
دقایقی بعد پسر را روی دست بلند کرده بودند و لا اله الا الله میگفتند و سمت قبرستان میبردند
اما پسر نمرده بود
صداها را می‌شنید
فقط بیهوش شده بود و کسی این را نمی‌دانست
مردم فکر می‌کردند مرده است ولی ن
مصداقِ خاصش را نمی‌فهمید
اما معنایش قابل تعمیم است
سال‌ها پیش همین دور و اطراف
پسری در اتاقش ناگهان روی زمین افتاد
بیهوش شده بود
یک حالتی مثلِ کما
مادرش تا از آشپزخانه صدای افتادنش را شنید
آمد بالای سرش و بنا را گذاشت بر جیغ زدن
بعد هم خواهرش آمد و توی سرش میزد
و صورتش را چنگ میزد
دقایقی بعد پسر را روی دست بلند کرده بودند و لا اله الا الله میگفتند و سمت قبرستان میبردند
اما پسر نمرده بود
صداها را می‌شنید
فقط بیهوش شده بود و کسی این را نمی‌دان
مردم شهر نمرده ان.
بر خلاف اصطلاح رایج امروز که "ما همه مرده های متحرکیم"...

هر کی جسماً "زنده" است، هنوز "زنده" است!

زیر پوست مرده ی شهر، آدمهای زنده هنوز هم هستن. فقط اون شمعک هسته ایشونو مخفی کردن و منتظرن.
حالا هر کی با یه لحن، یه لباس، یه جور سکوت....
اون روزی که تو توقع داری هر روز باشه، نیک، همه براش آماده ان. فقط فکر نمیکنن پیش بیاد!
تو یکی از قسمت‌های مدار صفر درجه، بین حبیب و سارا دیالوگی با این مضمون رد و بدل می‌شه.
سارا: خدا مرده حبیب!
حبیب: خدا نمرده سارا، فقط اونقدر ظلم و سیاهی جلومونو گرفته که نمی‌تونیم ببینیمش. خدا نزدیکه سارا. باید با قلبت حسش کنی.
 
دارم تبدیل می‌شوم به تنهاییِ مطلق و این گزاره یک گزاره ی استعاری یا تلویحی نیست. به دست‌هام نگاه می‌کنم و چرخش فرفره‌وارشان روی کاغذ، به چشم‌هام که از خط‌ها جدا نمی‌شود، به خودم که نگاه می‌کنم انگار سر و تن و بدنی برایم نمانده، دو تا چشم دارم که آن را هم احتمالن هنوز برای گرفتن دیتا از محیط می‌خواهم، وگرنه رگ و پی و زبان و همه‌ام تبدیل شده به باد هوا. یک خروار شاهد مثال هم دارم: امروز نشسته بودم در ایستگاه اتوبوس و به کائنات چنگ می‌انداخ
دارم تبدیل می‌شوم به تنهاییِ مطلق و این گزاره یک گزاره ی استعاری یا تلویحی نیست. به دست‌هام نگاه می‌کنم و چرخش فرفره‌وارشان روی کاغذ، به چشم‌هام که از خط‌ها جدا نمی‌شود، به خودم که نگاه می‌کنم انگار سر و تن و بدنی برایم نمانده، دو تا چشم دارم که آن را هم احتمالن هنوز برای گرفتن دیتا از محیط می‌خواهم، وگرنه رگ و پی و زبان و همه‌ام تبدیل شده به باد هوا. یک خروار شاهد مثال هم دارم: امروز نشسته بودم در ایستگاه اتوبوس و به کائنات چنگ می‌انداخ
دنبال چاره بود که یک جای خالی بزرگی که مثل یه سیاه‌چاله‌ی بزرگ توی زندگیش بود رو پر نه ولی تسلی بده. به کتاب‌ها و قصه‌ها پناه برد و ماری رو دید که وسط اون داستان‌ها زنده‌س. تصمیم گرفت هر روز یک کتاب بخونه و براش یادداشت بنویسه و این تصمیم جهادی، لایف استایل زندگیشو متحول کرد و یک سال بعد، دیگه اون آدمی نبود که بود.
قصه‌ها، برای سیاه‌چاله لالایی گفته بودن و اون حالا آروم خاطرات قشنگش رو با ماری مرور میکرد چون که یاد گرفته بود تا وقتی که کسی
 
 
 از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت، عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی...
الان برای خودم یه دفعه عجیب اومد که هنوز زنده‌ام..‌ هنوز؟ زنده‌ام؟! چه کلمات عجیب و غریبی! زنده بودن هم چیز عجیبی‌ه ها، معنای غریبیست... چون متضاد زنده بودن خیلی قابل فهم نیست... 
١. فردا قراره یه کاری رو انجام بدم. لطفا خیلی خیلی دعا کنید خوب پیش بره.
٢. پیداست که باز هم حال مامانم خوب نیست. باز هم همون مشکل قبلی براش پیش اومده منتها در ابعاد کوچکتر. براش دعا میکنید؟ :(
٣. کامنت هایی که جواب طولانی نیاز داشتن بی جواب موندن. خیلی شرمنده ام، خیلی زود جواب میدم...
٤. مهسا جانم، نیازی نیست وبلاگ بسازی. تمام سوالاتت رو خصوصی بفرست، جمعه ی آینده، عصر یا جواب، توی یه پست رمزدار جوابشون رو دریافت کن. :)
٥. یه موضوع مسخره ای به شدت ذهنم
    اون قسمت پام که قبل از عید رو بریدم، هنوز کامل خوب نشده، پوستش هنوز مو نداره، صاف نشده و مهم تر از همه اینا، هیچ حسی هم نداره، شده یه شکاف با شخصیت مستقل خودش.
    اون قسمت از قلبم هم که دست خاطرات بچه ها بود با نسبت کمی که در من داشت هم شده مثل پوست پام، شکسته شکسته، بی حس، کاری که این دوستان با هم کردن هم مارو زارتی انداخته بین این شکاف، رو به پایین تا مرکز بی گرانش در کران افق خاطرات به جامونده از نسخه قبل شاخ شدن اونها!
    سقوطی که تنها کار
نام کتاب : آبنبات هل دار
نویسنده : مهرداد صدقی
انتشارات : سوره مهرتوضیحات :این کتاب داستانی طنز از زندگی پسر بچه ای به نام محسن است که در نوجوانی عاشق می شود و مناسب گروه سنی ( د و ه ) می باشد قطعه ای از کتاب :حالا که سالها از آن روزها گذشته یاد خاطرات روزهای کودکی رهایم نمی کند هر وقت از جلوی یک ساندویچی میشوند کل خاطرات بچگی برایم زنده می شود به یاد نامه آغشته به سس می‌افتم و طبیعتاً یاد امین و دریا در ذهنم زنده می شود
جواب بازی سلطان قلبها
جواب بازی سلطان قلبها را در تمامی مراحل را می توانید از بخش های زیر دریافت کنید ، کاملا بروز است و چنانچه تغییری در پاسخ ها پیش آید در همین صفحه بروزرسانی می شود.
جواب مراحل بازی سلطان قلبها
جواب مرحله 1 فصل 1 بازی سلطان قلبها
دود / ذات / پاک / باد / برف
جواب مرحله 2 فصل 1 بازی سلطان قلبها
پول / چاق / پدر / تاج / دست
جواب مرحله 3 فصل 1 بازی سلطان قلبها
پشه / جلد / عسل / پله / خون
جواب مرحله 4 فصل 1 بازی سلطان قلبها
تاب / ترس / پست / راز / تی
در ادامه آموزش های کاربردی آشپزی، در این مقاله، از زبان یکی از معروف ترین سرآشپزهای دنیا، ۱۰ توصیه مهم قبل از شروع آشپزی در خانه را به شما یادآوری می کنیم.
مقدمه
هیچ چیز مثل یک وعده غذایی خانگی نیست. خاطرات بچگی‌مان از سوپ نون و مرغ مامان یا کیک شکلات تخته‌ای مادر بزرگ ما را به گذشته می‌برد. غذاهای خاص که طعم و بوی آن‌ها خاطرات ما را زنده می‌کنند.
چیزی که درباره‌ی آشپزی و پختن غذا برای دیگران که من عاشقش هستم یادآوری خاطرات خوب و ساختن خاط
خاطرات شهید رضوی/هنوز دو ماه نگذشته بود که امام رضا (ع) آرزویش را برآورد(10) شهید رضوی، در آخرین باری که به زیارت امام رضا (ع) مشرف می‌شود، شهادت خود را از ایشان طلب می‌کند که دعایش در کمتر از دو ماه به اجابت می‌رسد. 
 
 ، «شهید محمدتقی رضوی مبرقع»، متولد 26 فروردین سال 1334، که مسؤولیت ستاد کربلا، فرماندهی مهندسی جنگ جهاد سازندگی و معاونت فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه خاتم‌الانبیاء را در دوران دفاع مقدس برعهده داشت، در تاریخ 3 خرداد 1366، در منط
دانلود اهنگ جواب زنده بودنم مرگ نبود کامل (محسن چاووشی) با لینک مستقیم
دانلود اهنگ محین چاووشی بنام جواب زنده بودنم مرگ نبود
در این مطلب از وبلاگ یک موزیک اهنگ جدید و بسیار زیبای محسن چاووشی با نام جواب زنده بودنم مرگ نبود همراه با متن و همچنین بصورت کامل برای علاقمندان قرار داده می شود
متن اهنگ جدید محسن چاووشی
ادامه مطلب
ماه تا طلوع میکند شمار غصه هام را
مرور میکنم!
از همه عبور میکنم !
در زمین خاطرات خفته ام
مثل بدویان
طفل کوچکی که عشق نام اوست را
زنده زنده
در حصار گور میکنم!
دل در انتظار را
بی قرار میگذارمش...
ولی
میان این همه
به اسم تو که میرسم
             کنار میگذارمش...

محمد صادق امیری فر
 
✳️ سوالات فصل دوم علوم ✳آب و هوای سالم
1- از چه راه هایی هوا آلوده می شود؟جواب:1-سوخت های فسیلی 2-دود ماشین ها  3-کارخانه ها 4-استفاده نادرست از سوخت ها
2-چه کارهایی به حفظ هوای سالم کمک می کند؟جواب:استفاده کمتر از وسایل نقلیه شخصی و استفاده بیش تر از وسایل نقلیه عمومی،خارج کردن خودروهای فرسوده از رفت و آمد درخیابان،بردن کارخانه ها به خارج شهرها ،مثلا شهرک های صنعتی و استفاده از انرژی های سالم و پاک مانند گاز ،برق و انرژی خورشید
3-انسان از آب
اصلا استاد عادتشونه روایت خوندن سر کلاس؛ حتی وقتایی که موضوع درس ظاهرا ربطی نداره، یه روایت مهمونمون می کنن
 
امام صادق (علیه السلام)- فی زیارة الامام الحسین(علیه السلام)-:
من زاره کان اللهله من وراء حوائجه، و کُفیَ ما أهمَّه من أمر دنیاهُ.
 
صرتم خیس شده و این نشونه ی خوبیه!
این یعنی دلم میگه: هنوز به من امید داشته باش؛ هنوزم  می تونم دلتنگ خوبیها باشم. 
این یعنی من هنوز زنده ام...
الحمدلله علی کل نعمه
 
به آینه که می نگرم پیر شده ام
و خطوط شکسته ای بر دیواره ی چهره ام به من می خندد
به آینه که می نگرم حتی
خاطرات زیباییت را گرد و غبار زمان پوشانده است
و این تنها باد پاییزی ست که مانده است
به آینه که می نگری شاید هنوز زیبا مانده ای
بی هیچ خط شکسته ای
و روزهای پاییزی سرکشی ات شاید هنوز زنده اند
بی هیچ سد نشسته ای
به آینه که می نگرم افسوس
تنها منم و این همه خطوط شکسته...
ما برگشته بودیم اینجا بعد سالها،منتها تحویل نگرفتید شاید نخوندید شاید متوجه نمیشدید و هزاران شاید دیگه... دنیا دنیای رابطه هاست و ما بزرگ شده ی ارتباط داشتن با همیم،اینکه احساس کنی اینجا کسی با این صفحه ارتباط نگیره سخته،احتمالا اینجا دوباره به خاطرات بپیونده!دیگه البته آرشیو باقیمونده رو پاک نمیکنم،علی الحساب خداحافظ.
تا به حال مرگ عزیزی را خدای ناکرده تجربه کردید؟چه کردید که از آن دوران رد شدید؟
کار خاصی نکردید؟ یعنی زمان حلش کرد؟
یا اصلا حل نشد؟
یعنی ممکنه تاابد داغ حسرت بمونه رو سینه آدم؟
ممنون میشم به قسمت تماس با من نظر بفرستید...
دل ما به روی همه بازه...
منتها به قول یکی از استادان: کرم نما و فرودآ
عرضم به حضورت که میدونی چقدر دنبالت بودم که پیدات کنم؟ چقدر بهت پیام دادم چقدر تو بیان دنبالت گشتم امروز بی حوصله و پکر تو مترو بودم یهو دیدم یه پیام از شماره تو اومده خیلی خوشحال شدم خیلی. چقدر خوابتو دیدم میدونستم داری روزای سختی رو میگذرونی چقدر به یادت بودم از ته دل و چقدر گشتم تا پیدات کنم. 
چی شد اصلا دعوامون شد؟ چی شد واقعا؟ هنوز خاطرات خوشمون زنده ست و خاطرات بدمون رو هرکاری میکنم یادم نمیاد.
گفتی دیشب اومدی وبلاگمو پیدا کردی و خوندی
شروع کرده‌ام به خواندن کتاب «آداب روزانه» این کتاب روزانه‌ای زندگی ۱۶۱ انسان مهم تاریخ را بررسی می‌کند. راستش توان خواندن ندارم، ضعف می‌کنم از حس ناخوشایندی که از خودم دارم.  من یک دوره‌ی طولانی چنین منظم بودم منتها دوباره ول شدم و این کتاب من را جلوی خودم میگذارد و دچار عذاب وجدانم می‌کند. منتها باید بخوانم و دوباره آن منِ ایده‌آل را شکل دهم.
سوال: چرا آقایان موقع غذا خوردن حرف نمیزنند ولی خانم ها حرف میزنند ؟
- جواب مرد: چون مردها مودب تر هستند
- جواب زن : چون مردها کم هوش هستند و در آن واحد نمیتوانند دو کار رو باهم انجام بدهند
سوال: چرا خانم ها  دو برابر مردها حرف میزنند؟
جواب مرد: چون کم حرفی نشانه خرد است
جواب زن: چون زنها باید هر چیزی را دوبار تکرار کنند تا مردها متوجه شوند
سوال: چرا خدا ابتدا مرد را آفرید بعد زن را ؟
جواب مرد: چون مرد بهتر از زن است
جواب زن: چون اول خدا میخواست تمرین
جواب مرحله 1 بازی صیقل کلاسیک
جواب بازی صیقل
جواب مراحل بازی صیقل
۱ ==> ایران
جواب مرحله 2 بازی صیقل کلاسیک
۲ ==> تلگرام
جواب مرحله 3 بازی صیقل کلاسیک
۳ ==> شبکه سه
جواب مرحله 4 بازی صقیل کلاسیک
۴ ==> لایک
جواب مرحله 5 بازی صقیل کلاسیک
۵ ==> علی صادقی
جواب مرحله 6 بازی صقیل کلاسیک
۶ ==> کلاه قرمزی
جواب مرحله 7 بازی صقیل کلاسیک
۷ ==> گوگل
جواب مرحله 8 بازی صقیل کلاسیک
۸ ==> سیبیل
جواب مرحله 9 بازی صقیل کلاسیک
۹ ==> اینستاگرام
جواب مرحله 10 بازی صقیل
دیروز برای یه کاری رفته بودم داخل شهر و موقع برگشت از جاهایی رد شدم که ازشون خاطره دارم...
از اون خاطرات خیلی گذشته یا شایدم انقدر همه چیز عوض شده که من اینطور فکر میکنم... 
گذر زمان عین یه سیل همه چیز رو عوض میکنه، انگار نه اون روزا بر میگرده و نه ما دیگه اون ادم ها هستیم...
الان فکر کردن به اون خاطرات حتی اونایی که خوش بودن تبدیل شده به مخاطره... 
 
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکندبلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دستطاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمنبا خزان هم آشتی و گل فشانی میکند
ما به داغ عشقبازی ها نشستیم و هنوزچشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهره ی شیطان هنوزبا همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمانبا همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوزدر در
توی این اوضاع خراب که هر دم از این باغ صاحب نمرده (بخونین صاب مرده) خبری می‌رسد! واسه آروم کردن اعصابم، چند دست مبارزه بازی Mortal Kombat X می‌زنم و خون چند نفر رو می‌ریزم و روشون Fatality های شخصیت بالا رو اجرا می‌کنم (معمولاً یا نصف کردن صورت با شمشیر و بیرون افتادن مغزه و یا کندن سر حریف از بدن و دوختنش با یه کاتانا به یه دیوار جهنمیه) و یا این‌که اصلاً تکنیکی رو اجرا نمی‌کنم و نتیجه‌ش می‌شه صحنه غرورآمیز تصویر بالا (تصویر رو خودم اسکرین شات گرفتم).
تعداد کل دانش‌آموزان ژاپنی در سال تحصیلی جاری حدود نیم میلیون از تعداد دانش‌آموزان ایران کمتر است. 
بودجه امسال آموزش و پرورش ژاپن 165 میلیارد یورو است. 
بودجه امسال آموزش‌ و‌‌ پرورش ایران 5.2 میلیارد یورو است. 
اگر آموزش و پرورش ژاپن را انسان زنده‌ای فرض کنیم که برای شادابی و مولد بودن به 165 میلیارد یورو بودجه نیاز دارد، بودجه 5.2 میلیارد یورویی آموزش و پرورش ایران همان هزینه کفن و دفن این پدیده می‌شود. 
امسال در ایران برای هر دانش‌آموز حد
سلام دوستان یک پویش سه روزه گذاشتم تا عید قربان برای خاطرات شما
در روز عید سه تا از بهترین خاطرات در وبلاگ منتشر میشه 
میتونید در قسمت ارسال نظر خصوصی برام بفرسید
و هم میتونید به ایمیل xeynabamini@yahoo.comارسال کنید 
منتظر خاطرات صورتی شما هستم
قبلا هم از ممد آقا نوشته ام همون پیر مرد تکیده و لاغر اندام با هیکل ریزه میزه دیروز باز هم سر و کله اش پیدا شده بود . همیشه از دیدن چهره با نمک و لهجه قشنگ و غلیظ اضفهانی اون لذت می برم خونه ممد آقا درست ی کوچه بالاتر از دفتره ! یادتون هست دفعه قبل می خواست تا براش وصیت نامه تنظیم کنم و ...؟ اما امروز ممد آقا گفت اومدم فقط خودتو ببینم بعد شروع کرد از خاطرات قدیمی خودش گفتن تعریف می کرد آقا ما کوچک بودیم ی روز تو ده با بابام راه می رفتیم دیدم جلو مس
با یکی از کلاسا این ترم 5 واحد دارم، به همین خاطر به پیشنهاد خودشون یه طرح جدیدی دارم اجرا می‌کنم که هر هفته ازشون جزوه‌ی نپرسم بلکه در طول ترم هر نفر دو بار خودشون داوطلب بشن و کل مباحث ماقبل رو ازشون بپرسم ولی اینکه کدوم هفته باشه به انتخاب خودشون باشه، بعد مباحث خودخوان کتابم قرار شد بخونن و رفع اشکال کنن و دیگه پرسشی نباشه، بنابراین تا اینجا همه چی گل و بلبله، هیچ منفی در کار نیست حالا اما متأسفانه تا آخر اینجوری نموند! 
من دیدم دموکراسی
یه کلیپه هست داره با حاج قاسم صحبت می کنه، میگه حاج آقا تموم شد؟
میگه نه هنوز اولشه، یه مرحله سختش تموم شد، تازه اولشه...
+ هنوز اولشه، خون حاج قاسم می جوشه و زنده می کنه همون طوری که خون اباعبدلله می جوشد و زنده می کند.
++ لا یوم ک یومک یا ابا عبدالله...
با سلام
دوران راهنمایی به بعد تصمیم گرفتم که محکم درس بخونم. یه روز خاله ام اومد خونه گفت چرا اینقدر زیاد درس میخونی گفتم که میخوام جواب زن و بچه در اینده بدم. بعد خاله ام این موضوع رو برای پسرش تعریف کرد ولی اون تغییری نکرد. الان اون ویزیتور شده و داره جواب زن وبچه رو میده. و من هنوز دارم جواب خودم رو میدم. تو این موندم که من تو اون سن چه جمله ای گفته بودما عجیبه.
بسم رب الرفیق
و ما حب الدیار شغفن قلبی

ولکن حب من سکن الدیارا
از سفرهای تک‌نفره بدم میاد. حس نامانوسی دارم؛ من آدمِ سفرهای جمعی‌ام. هنوز چند کیلومتری دور نشدیم که دلم تنگ میشه! با خودم میگم ای بدبخت، ماهی تووی آب که از اقیانوس داری جدا میشی!+
کل من علیها فانتوو خروجی شهر از کنار قبرستون رد میشیم، همه رو نمیشناسم ولی برای همه فاتحه میخونم. آدمیزاد دوس داره زنده باشه حتی شده توو خاطر آدم‌ها (یادتون زنده، به یاد ما زنده‌ها هم باشین!). خیلی یهویی
جواب بازی آمیرزا
جواب بازی آمیرزا رو در تمامی مراحل برای شما عزیزان آماده کرده ایم ، در ضمن این پست مدام در حال آپدیت شدن است و با هر آپدیت بازی آمیرزا و سوالات جدید ، جواب های جدید نیز در این صفحه قرار میگیرد.
دانلود بازی آمیرزا
 
جواب مرحله 1 بازی آمیرزا
۱- کلمات این مرحله : سگ/ سنگ
جواب مرحله 2 بازی آمیرزا
۲- کلمات این مرحله : زن/ گز/ زنگ
جواب مرحله 3 بازی آمیرزا
۳- کلمات این مرحله : آش/ آتش
جواب مرحله 4 بازی آمیرزا
۴- کلمات این مرحله : کاخ/ خاک
جواب
داشتم برای خواهرم از حس دلتنگی‌ام نسبت به کتاب‌ها حرف می‌زدم که به این نتیجه رسیدیم که من در همه عمر به کتاب‌ها وابستگی عجیبی داشته‌ام: کلاس چهارم بودم که راهم را به کتابخانه مدرسه به عنوان دستیار کتابدار باز کردم و از آن به بعد هم در تمام سال‌های مدرسه، کتابخانه پاتوق همیشگی من بود. همین‌طور داشتیم می‌گفتیم و از این تجدید خاطره شاد می‌شدیم که برای خواهرم از زمانی گفتم که به کتاب‌هایی که او به من هدیه داده بود چنان سرگرم شده بودم که تص
کتاب خاطرات آدم و حوا به قلم مارک تواین عاشقانه‌ی لطیفی است از اولین زوج آفرینش.
 
عنوان: خاطرات آدم و حوا
نویسنده: مارک تواین
مترجم: حسن علیشیری
آدم، اولین آفریده خدا، به تنهایی در بهشت زندگی می‌کند تا سر و کله‌ی حوّا، کسی که او را مزاحم می‌داند؛ پیدا می‌شود. حوا با خصوصیات زنانه‌اش عرصه را بر آدم تنگ می‌کند و آدم با اخلاقیات مردانه‌اش حوا را کلافه! و کم کم دست تقدیر این دو را به هم علاقه‌مند می‌کند.
دانلود کتاب خاطرات آدم و حواحجم: 922
زنده شده ام. یک جور زنده ی پخته. یک وقت هست آدم طوری زنده می شود که هنوز داغ جوانی ست. شوووووور زندگی سر و کول وجودش را گرفته و شوق زیستن؛ تبدیل دنیا به بهشت و تغییر هر آنچه کریه به عالی، همه ی مغز آدم را گرفته، طوری که واقعیت را نمی بیند. این بار جور دیگری زنده ام.
بعد از سالها تجربه ی مرگ. بعد از سالها جان کندن برای زندگی؛ این بار طوری زنده ام که بشقاب پر نقش و نگار سفالینی از کوره های چند هزار درجه جان سالم به در برده، نشسته بر دیوار بتونیِ خانه
 
باید توی کویر گم شده باشی و میان طوفان شن گیر کرده باشی تا تفاوت کویر و شن زار را بهتر بفهمی. 
در خواب گیر کرده در نمک زار طوفان گرد و غبار نمک شروع شد هر برخورد گرد با دست و صورتم تمام تنم را می سوزاند و کامم شور می شد .
زنی از دور دست فریاد میزد بچه اش نمرده و زنده است .
و
من از داغ نمک می سوختم و به خود می پیچیدم و می خواستم به آن زن بگویم می دانیم زنده است و چه خوب داد زدی که زنده است اینگونه جان و دلت کمتر می سوزد .
اما
دهان که وا می کردم داغ نمک ب
Shirazart.blog.ir 
۵- فیلمی از کیومرث پور احمد با بازی داوود رشیدی؟
      ۱- سر نخ         ۲- قصه های مجید       ۳- تاتوره          ۴- خواهران غریب 
****** جواب : گزینه ی ۳
۶- فیلمی از زنده یاد علی حاتمی که به زندگی و آثار برجسته ی ایرانی می پردازد ؟ 
       ۱- سوته دلان  ۲- کمال الملک    ۳- دلشدگان   ۴- جعفر خان از فرنگ برگشته 
******** جواب : گزینه ی ۲
حالم از مملکتم بهم میخوره!
حالم از مردم نفهم و احمق و دوروی مملکتم بهم میخوره!
حیف جوونایی که تو اون هواپیما زنده زنده سوختن و تیکه تیکه شدن ... اگه اون دنیا واقعا هست چجوری قراره جواب شماهارو بدن که پرپر شدین؟؟؟
خدایا خودت یه کاری کن دیگه بسه
ما که بچه بودیم و حالت ازدواج داشتیم، مادرمان می‌ گفت باید برات یکی را نامزد کنیم تا از این حالت به آن حالت تغییر کنی.
 
١- منتها ما که نامزد کردیم قصه شد و بابای دختره در نهایت ما را تأیید صلاحیت نکرد و دخترش را نداد.
 
٢- ما که از نامزدی خوشمان آمده بود، دوباره اعلام کاندیداتوری کردیم و باز نامزد کردیم. منتها دختره این‌بار قصه کرد و گفت تو نمی‌ توانی یک زندگی را بچرخانی، چون همۀ‌اش ‌داری دور خودت می‌چرخی.ما جواب دادیم نه پس، دور تو بچرخم، م
بسم الله مهربون :)
کیس امروز برای امتحان یه مریضی بود که کلی علائم مختلف داشت! یعنی یه جوری بود که دلم میخواست به جای جواب برای استاد بنویسم، واقعا همچین کیسی چطوری زنده ست اصن :| وجود خارجی داره جدا؟ :| انقدر که علائم و درد داشت!
تهش من که نفهمیدم چشه ولی خیلی با اعتماد به نفس ده تایی تشخیص افتراقی براش نوشتم d;
هیچوقت هیچ چیز رابی جواب نگذارجواب نگاه مهربان رابالبخندجواب دورنگی راباخلوصجواب مسئولیت راباوجدانجواب خشم راباصبوریجواب گناه رابا بخشش...
 
افکار منفی مثل  حسادت، نفرت و خشم نسبت به دیگرانمثل این است که زهر بخوریم اما امیدوار باشیم دیگران بمیرند...
 
پولدار بودن یا نبودن،ازدواج کردن یا نکردن،درس خوندن یا نخوندن، 
خوشگل بودن یا نبودن، مساله این نیست،مساله خوشحال زندگی کردنه! لذت بردن!
سنگ فیروزه مرده
سنگ فیروزه از با ارزش ترین سنگ های معدنی در جهان است. بقایای به جا مانده از حفاری ها نشان می دهد که بشر از دوران باستان تا به امروز به قدرت درمانی این سنگ شفابخش پی برده است. سنگ فیروزه از کانی های زنده با خواص درمانی است. ارزش مادی و نیروی درمانی این سنگ تا زمانی که هنوز فیروزه زنده است، حفظ می شود. سنگ فیروزه مرده دیگر سنگ قدرت نیست و از نظر مادی نیز دچار افت قیمت زیادی می شود. برای اینکه این سنگ فوق العاده زیبایی و نیروی خود را
مایکل جکسون نمرده است بلکه در قلب هوادارانش زنده است.
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



Sacred background music by Peter Gundry
دریافتمدت زمان: 1 دقیقه 32 ثانیه
 
 
داشتم فک می‌کردم اگر یک نفر درباره‌ی "سیاه‌ترین کاری که در زندگی‌ام کرده‌ام" بپرسد، چه جواب میدهم؟ پشت سر آشناهایی که به یک ورم هم نبودند غیبت کرده‌ام؟ بارها سعی کرده‌ام برادر کوچک‌ترم را از سرم باز کنم؟ روی نیمکت‌های مدرسه دری وری نوشته‌ام؟ برای دوستانم سخنرانی‌های امید بخش کرده‌ام و بلافاصله تمام چرندیاتم را از یاد برده‌ام؟ حرف‌هایی زده‌ام که خودم هم باورشان نداشته‌ام؟ همین؟
همیشه سعی کرده‌ام "دختر خوب مامان" باشم و حالا
داشتم فکر می‌کردم اگر یک نفر درباره‌ی "سیاه‌ترین کاری که در زندگی‌ام کرده‌ام" بپرسد، چه جواب میدهم؟ پشت سر آشناهایی که به یک ورم هم نبودند غیبت کرده‌ام؟ بارها سعی کرده‌ام برادر کوچک‌ترم را از سرم باز کنم؟ روی نیمکت‌های مدرسه دری وری نوشته‌ام؟ برای دوستانم سخنرانی‌های امید بخش کرده‌ام و بلافاصله تمام چرندیاتم را از یاد برده‌ام؟ حرف‌هایی زده‌ام که خودم هم باورشان نداشته‌ام؟ همین؟
همیشه سعی کرده‌ام "دختر خوب مامان" باشم و حالا
داشتم فک می‌کردم اگر یک نفر درباره‌ی "سیاه‌ترین کاری که در زندگیام کرده‌ام" بپرسد، چه جواب میدهم؟ پشت سر آشناهایی که به یک ورم هم نبودند غیبت کرده‌ام؟ بارها سعی کرده‌ام برادر کوچک‌ترم را از سرم باز کنم؟ روی نیمکت‌های مدرسه دری وری نوشته‌ام؟ برای دوستانم سخنرانی‌های امید بخش کرده‌ام و بلافاصله تمام چرندیاتم را از یاد برده‌ام؟ حرف‌هایی زده‌ام که خودم هم باورشان نداشته‌ام؟ همین؟
همیشه سعی کرده‌ام "دختر خوب مامان" باشم و حالا نه
.تیرانداز نرماندیقسمت آخر.نرماندینوزدهم ماه دسامبر ۱۹۷۸مراسم یادبود کشته شدگان جنگ جهانی دوم.آخرین بازمانده های جنگ، روی صندلیهای چوبی، جایی نزدیک ساحل آرام نرماندی زیر پرچم فرانسه با چشمهایی اشکبار از دیدار دوباره هم اما اینبار نه با صورت های خراشیده و یونیفرمهای خون آلود. با کت و شلوارهای آراسته و ترنچ کتهای یکدست.سخنران، روی سن در کنار پرچم ایستاده بود و شروع به قرائت متن قدردانی ارسالی رئیس جمهور کرد؛"امروز که پس از گذشت سی و پنج سال
تنهایی نعمت بزرگی است. باور کنید! هر چه از بدی تنهایی می گویند از حسادت است :) چون خودشان کشف کرده اند تنهایی موهبتی است که فقط باید تا خرخره در آن فرو رفت تا فهمید چه عظیم و مهیب و باورنکردنی است. در تنهایی است که خودت را می شناسی، می دانی چه می خواهی و چه نمی خواهی! دلت برای چه کسی تنگ شده. می توانی در سکوتِ تنهایی رویاهایت را رنگ کنی، هایلایت کنی یا کلا حذفش کنی!
تنهایی من خاکستری مایل به قهوه ای است با هاشوری از نور بی‌جان و کم رمق!  در تنهایی ب
ببینید چقدر خاطرات مهم یکروزش کوتاه بوده، قرضش کم و رفت و آمدش کوتاه: به تهران رفتم، حدود دومیلیون قرضم را پس دادم و یک کتاب خریدم. همین.
در همین نوشته دنیایی از حرف وجود دارد:

امکان کارت به کارت برای صاحب قرض وجود نداشته احتمالا در آن زمان
قرض داده میشده است
قرض را با صاحبان قرض داده یعنی رقم قرض گرفته شده از چند نفر بوده.
گیرنده قرض متعهد به پرداخت بوده و اقدام می کند
رقم قرضها و طبعا نیاز گیرنده قرض بالا نبوده است
برنامه ریزی داشته است که حد
بنام خداوند بخشنده و مهربان.
باسلام.
خوب با عرض پوزش بابت طولانی شدن گزارش! الان نزدیک به 8 ماه که درگیر طراحی و اماده سازی سایت جدید هستم. که البته خدا شکر پیشرفت ها تا به امروز خوب بوده. منتها تا به انتها راه،هنوز راه مونده! میشه گفت پیشرفت کار در حال حاضر بین 20 تا 30 درصد بوده! و در حال حاضر پیشرفت ها بهتره و زودتر از گذاشته انجام میشه. منتها یکی از دلیل طولانی شدن سایت،این بوده،که سایت رو تقریبا کامل خودم در حال برنامه نویسی اش هستم..انشالله خد
دانلود آهنگ غلامرضا صنعتگر حاج قاسم هنوز زنده است
دانلود آهنگ حاج قاسم هنوز زنده است با صدای غلامرضا صنعتگر با لینک مستقیم دو کیفیت عالی صوتی 320 و 128 به همراه تکست موزیک از رسانه آپ آهنگ
Download New Music By : Gholamreza Sanatgar – Ghasem Hanooz Zendast
شعر: میلاد عرفان پور / موسیقی: محمدرضا چراغعلی
(در وصف سردار شهید حاج قاسم سلیمانی)

ادامه مطلب
جالب نیست که تو این سن هنوز هربار میام خونه، همون بغض‌های دوران کودکی رو تجربه می‌کنم؟ هنوز هم حس تبعیض، دوست نداشتنی‌بودن و فهمیده‌نشدن هر لحظه و هر ثانیه همراهم هست. منتها اون روزها گریه و قهر فشارم رو کم می‌کرد، این روزها ناچارم عاقل و بالغ باشم. چون نه من کودک اون روزها هستم و نه پدر و مادرم آدم‌های جوون سابق. بغض گلوم رو فشار می‌ده و دوست دارم سرشون داد بکشم: “ریدم تو این خانواده. آخه چرا دو تا احمق مثل شما دختردار شدین؟” ولی باید شا
داشتم خاطرات بابامو مرور میکردم که یهو لبخند نشست رو لبم:) خاطرات شیرین هم تلخه وقتی نیستی...میگفت بیشتر عشقم راه مدرسه بود تا خود مدرسه، راه مدرسه یعنی درخت میوه گنجشکا دویدن وشیطنت...وقت پرسش بود،معلم جدی ای داشتیم،منم سر کلاس چون آروم نبودم جواب سؤالای بقیه رو از من می پرسید، یهو صدا زد پورابراهیم؟ گفتم بله آقا، پرسید تو بگو گله داری با کیست؟منم سریع گفتم:شاه آقا.اونم که شنید شاه باعصبانیت اومد سمتم و گفت: که گله داری با شاه است آره،شاه!اله
من فکر میکنم این خاطرات فلان فلان‌شده‌ اخر یک جا توی یک کوچه‌ی بن‌بستی،توی خوابی ، توی دستشویی حتی، ما را خفت میکنند و از پا درمان می‌آورد ، من به این‌ها از سر کوچه تا درِ خانه فکر کردم ، بعد از انکه از ماشین پراید نقره‌ای پیاده شدم که آهنگ هایده پخش می‌شد : من از لبِ تو منتظر یه حرف تازه‌م ! و من به سانِ یک احمق ، اشک‌هایم را روی گونه‌هایم حس کردم ! آیا باید هنوز این آهنگ من را یاد روزهای خاصی در سال ۹۵ می‌انداخت؟ آیا بهمن ۹۵ لعنتی نبود؟؟؟
شیعه هستم
شیعیان را همه در دل دارم
کینه ی ظلم ستمکاران را
سالها هست
که بر دل دارم...
شیعیان!
رهبرِ من
سرور مظلومان است
پسر ام ابیها
پسر حضرت زهرا
پسر مادر محبوبان است
پدرش
شیر جهان است
علیست
 
یاور منجی خوشقول زمان است
همره ناجی اسلام ، محمد
حامیِ بندگیِ قرآن است
..............
من
قلم در دست دارم
شعر من مال من است
بیت های غزلم
مثنوی ام
صحبت و احوال من است
من قلم در دست دارم
اما
گر شود روزی جنگ
جای نقطه
سنگ برمیدارم
جای خط ، شمشیر
جای هر واژه ، یورش میبرم
 
 با آلبوم عکس دیواری می توانید همه خاطرات قشنگ خود را جلوی چشم قرار دهید لذت ببربد. در اینجا روش درست کردن دو مدل آلبوم خاطرات دیواری مدل حلقه و ریسه ای یاد داده شده است. شما هم به راحتی می توانید این آلبوم ها را در خانه درست کنید.
ادامه مطلب
✨﷽✨
خاطرات
✍حاج آقا قرائتی
در خیابان هاى مدینه قدم مى زدم که یکى از ایرانى‌ها نظرم را به خود جلب کرد.
او با یکى از کاسب هاى مدینه حرفش شده بود. بحث بر سر جنگ ایران و عراق بود. مرد کاسب مى گفت: قرآن مى گوید: (والصلح خیر) حالا که صدام پیشنهاد صلح داده، چرا شما صلح را نمى پذیرید؟ زائر ایرانى نمى توانست او را قانع کند. زائران ایرانى نگاهشان که به من افتاد گفتند: آقاى قرائتى! بیا جواب این آقا را بده.
من به یکى از ایرانى‌ها گفتم: یکى از طاقه هاى پارچه
هنوزم توی کانال دانشگاه عوض هستم و اطلاعیه های کلاس ها رو میبینم و هنوزم همون حس تلخ و دل تنگی روزایی که میرفتم مترو یا توی دانشگاه کلاسم تشکیل نمیشد و تنها میموندم میاد سراغم و هنوز دست و دلم نمیره برم دنبال کارای فارغ التحصیلی. چقدر تهران برام پر از خاطرات بده چقدر دوسش داشتم و حالا چقدر دل تنگم میکنه. کاش دوره بهتری از زندگیم رو توی این شهر زندگی میکردم.
دلم میخواد یه حسن یوسف بخرم دلم یه موجود زنده میخواد :( 
پاشم برم ناهار دست پخت خودم رو ب
واسه مراسمت نتونستم بیام. دوست دارم بدونم روحت الان کجاست. دیدن لست سین تلگرامت که دیگه آنلاین نمی‌شه و عکس پروفایلت که تا ابد اون کودک خالص و مهربون میمونه اذیتم می‌کنه. یادم میاد اون روز رو که همه های بودیم و داشتیم در مورد تشییع جنازت حرف می‌زدیم. در مورد پرواز روحت از بالای سرمون و فحش‌هایی که به آدما میدی. چه دنیای ستمگری. کی فکرشو میکرد بعد از یک سال تو دقیقا همون طوری که خواستی بمیری و هیچ کدوم از ما تو مراسمت نباشیم که های کنیم و برات
      سـلامـ خاطرات بیچاره مـ ن
متاسفم که دوباره مچاله و به ته سطل زباله تبعید شدید. من جا مانده ام میان تجربیاتی در گرو اجبار، کنار کشیده ام از تقدیر اما این نافهمی نامطلق است، سخن کافیــیست این فلسفـهـ ی تاریک را میدریمـ..
 
دوش میـگفـت فردا بدهم کام دلـت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
(لـسان الغیـب) 
داشتم جدول حل می کردم، یکجا گیر کردم: "حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی"
پدرم گفت: معلومه، «پول»گفتم: نه، جور در نمیاد
مادرم گفت: پس بنویس «طلا»گفتم: نه، بازم نمیشه.
♀تازه عروس مجلس گفت: «عشق»، گفتم : اینم نمیشه.
♂دامادمان گفت: «وام»، گفتم: نه.
♂داداشم که تازه از سربازی آمده گفت: «کار»، گفتم: نُچ. 
مادربزرگم گفت: ننه، بنویس «عُمْر»، گفتم: نه، نمیخوره
هر کسی درمانِ دردِ خودش را میگفت، یقین داشتم در جواب این سؤال،▪️پابرهنه میگوید «کفش»▪️نابینا می
با سادات حرف می‌زدم، می‌گفتم هنوز برای زندگی دلیلی ندارم، اما هنوز زنده‌ام. این روزها نیاز به نوشتن را با نیاز به نوشتن خاموش می‌کنم. گفت چرا دلیل؟ عاشق شو، صوفی شو، آن وقت دلیل نمی‌خواهی. گفتم همین حالا هم نمی‌خواهم: از غذاهایی لذت می‌برم، خسته می‌شوم و می‌خوابم، کسانی را دوست دارم، موسیقی گوش می‌دهم، امیدوارم. این‌ها همه هست اما هنوز هم جای دلیل خالی است. عاشق شدن هم کافی نخواهد بود. گفت خب تجربه کن. گفت از خودت فرصت این تجربه را نگیر.
اگرچه دل به کسی داد،جان ماست هنوز           به جان او که دلم بر سرِ وفاست هنوز
ندانم از پی چندین جفا که با من کرد                  نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟
به راز گفتم با دل،ز خاطرش بگذار                            جواب داد فلانی ازان ماست هنوز
چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد                به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز
عداوت از طرف آن شکسته پیمانست                  وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز
بتا تو روی ز من برمتاب و دستم گیر             
با سادات حرف می‌زدم، می‌گفتم هنوز برای زندگی دلیلی ندارم، اما هنوز زنده‌ام. این روزها نیاز به نوشتن را با نیاز به نوشتن خاموش می‌کنم. گفت چرا دلیل؟ عاشق شو، صوفی شو، آن وقت دلیل نمی‌خواهی. گفتم همین حالا هم نمی‌خواهم: از غذاهایی لذت می‌برم، خسته می‌شوم و می‌خوابم، کسانی را دوست دارم، موسیقی گوش می‌دهم، امیدوارم. این‌ها همه هست اما هنوز هم جای دلیل خالی است. عاشق شدن هم کافی نخواهد بود. گفت خب تجربه کن. گفت از خودت فرصت این تجربه را نگیر.
کل امروز رو (حالا این وسط مسطا یه خورده بیدار بودم ) خواب بودم(هنوز از روز کلی باقی مونده ) 
هم تو خواب حلوای امواتُ خوردم .....(بنده خدا زنده ست)
هم خواستگارم زنگ زد گفت جوابش منفیه
چقد تو خواب حرص خوردم خواستگارم جواب منفی داده
 (ولی چقد بده یه پسر خواستگاری دختری بره و بگه نه )
میگن آدم وقتی می میره تمام خاطرات زندگیش در یک لحظه جلوی چشماش میاد. دیشب آخرین کشیک رزیدنتی ام بود و چنین حسی را از خاطرات چهار سال گذشته داشتم. باران سیل آسایی می بارید و آب گرفتگی در اغلب خیابانها بود. ساعت ۹ شب رسیدم سر کشیک. از ورودی کارکنان که وارد شدم، هر قدم که می گذاشتم، خاطرات چهار سال جلوی چشمام رژه میرفت از روزی که اولین بار وارد بیمارستان شدیم و هنوز راه پاویون را هم بلد نبودم تا خود امروز . یادمه اولین روز که اومدیم گفتن برنامتونو
خانه خراب شد و دنیا هنوز هست
بازان زد و صحرا هنوز هست
آن ابر که باریده بود در صحرا
خشکید و تَه کشید و دریا هنوز هست
آزرده ایم ما نکند دنیا هدر رود
دیروز رفته اگر فردا هنوز هست
سر ، عاشق است ، تن ، هویٰ ، جان ، فرشته است
سر ها ز تن جدا شد و جان ها هنوز هست
هرچند مهر باطل افکار من زده
اما بدان که پختن سودا هنوز هست
او گرچه رفت و دل ، دل نمیشود
رویای هرشب و شب ها هنوز هست
یاحق
 داشتم فکر که نه! حس میکردم چه قدر دردناک و زجرناک است که وبلاگ های مورد علاقه ات که خواندن کلمات و نوشته های جاری در آن مغزت را نوازش می دهد، انگار دیگر به روز نمی شوند...
چه بلایی سر این پنجره های دوست داشتنی آورده تلگرام و اینستاگرام و تمام گرام هایی که زندگیمان را در مشتشان فشار می دهند؟
ناگفته نماند به روز شدن وبلاگ هایی که هنوز نفس می کشند به لطف سرانگشتان نویسندگانش، حالم را عمیقا مطلوب می کند. : )
پ.ن1: خدایا وبلاگ های متروکه را دوبار
مَن,ما, اِن,اِذا,اَینما,مَهما:ادات,شرط هستند که اولین فعل را به شکل مضارع التزامیو دومین فعل را مضارع اخباری معنا میکنیم.
قبل جواب شرط (و) عطف کاربرد ندارد.
جواب شرط گاهی یک جمله ی اسمیه است.
فعل شرط می تواند ماضی باشد در حالیکه جواب شرط مضارع باشد.
ادوات شرط،فعل و جواب شرط را مجزوم می کنند.
بعد از ادوات شرط بلافاصله یک فعل به عناون فعل شرط قرار می گیرد و جواب شرط نیز یک فعل و یا یک جمله است.
 
آهنگ seven years از لوکاس گراهام رو شنیدین؟ خیلی قشنگه و برای من خاطرات دو سال پیش وقتی کلاس دهم بودم رو تداعی میکنه 
آدم همیشه باید تو یه دوره هایی بعصی آهنگارو همش گوش بده و یه مدت گوش نکنه تا بعد ها که هروقت شنیدشون خاطرات ان موقع ها یادشون بیفته
من پُرم از خاطرات و قصه‌ های کودکی این که روباهی چگونه می‌فریبد زاغکی! قصّه‌ی افتادنِ دندانِ شیری از هُما لاک‌پشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی! قصّه‌ی گاو حسن، دارا و سارا و امین روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی! تیله‌بازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق! بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی! چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق مادرم هرگز نیاورد استکان بی‌نعلبکی! داستانِ نوک طلا با مخمل و مادربزرگ! در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لک‌لکی! هاچ زنب
غریبی و اسیری چاره داره
غم یار و غم یار و غم یار*
 
آخ امان از یار وقتی به جای اینکه حوله پوشیده و از حمام دراومده قربون صدقه ش بری؛ میری سردخونه و کشو رو میکشن بیرون میگن بفرمایید؛ این هم یارِ شما. 
سعدی راست میگه که بی عمر زنده ام من؛ آخه واقعا روز فراق را که نهد در شمار عمر!
 چه فراقی هم! فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت...مثل قورت دادن خون و اسید...فراق یار تک تک ثانیه هاش مزه زهر میده و من ماههاست زهر میخورم و زنده ام هنوز. 
اخیراً کتابچه‌ای با عنوان "خاطرات تاریک" مطالعه کردم ، این کتابچه را به تمام خرد دوستان ایران پیشنهاد میدهم.
این اثر فاخر به قلم نویسنده‌ای با نام مستعار: fm-god است.
نکات فلسفی عمیقی که در متن بکار گرفته شده بود دست کمی از سخنان فلاسفه‌ی بزرگ ندارد.
خاطراتی که طعم تلخی می دهند اما گفتنشان لازم است.
حجم: کمتر از ١مگ
دریافت نسخه pdf
دریافت کتابچه با سرچ کردن "خاطرات تاریک" در کانال زیر هم امکان‌پذیر است.
کانال فلسفه بدون سانسور
همه چیز ارام.....ارامباورت می شود....دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم " با یک آرامبخش "تو نگرانم نشو !همه چیز را یاد گرفته ام !راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام !یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم !یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم !تو نگرانم نشو !!همه چیز را یاد گرفته ام !یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی انکه تو باشی !یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و بی یاد تو !یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...و
خب؛ بیا اعتراف کنیم.
من باورم نمی‌شه که این همه اشتباه رو فقط توی بیست‌ویک هفته انجام دادم. واقعاً باورم نمی‌شه! آخه ببین از کجا تا کجا! خودکرده رو تدبیر نیست...
+ وسط کنکور، یه‌بار نشستم از دوران طفولیت تا لحظه‌م رو چک کردم و دیدم همه‌ش تباهه. واقعا دوست داشتم ریستارت بشه :)) بعد کنکور، تمام گذشته رو گذاشتم کنار و دوباره شروع کردم. اما حالا هم می‌بینم حجم اشتباهاتم واقعا زیاده و دوست دارم که باز همه‌چی ریستارت بشه و از نهم شهریور، روز قبولی
یه مرضی هم هست که میری سراغ خاطره های قدیمی، بدترین ها رو انتخاب می‌کنی و لحظه به لحظه اش رو با خودت مرور می‌کنی. عکس ها رو می‌بینی یا حرفای رد و بدل شده رو مرور می‌کنی. انقدر توی خاطرات فرو میری که نمی‌فهمی چند دقیقه است داری گریه می‌کنی... 
    پسر بچه ی دو سال و هشت ماهه شان را آورده اند درمانگاه. بچه سوزش ادرار شدید و قرمزی ناحیه ی تناسلی دارد. قبل از معاینه میپرسم بچه ختنه شده؟ می گویند نه. میگویم خب چرا تا این سن ختنه اش نکرده اید؟ دارو را که خورد و خوب شد ببرید عمل اش کنید. پدرش جواب می دهد: مامانش یکی دیگه توی راه داره. به دنیا که اومد باهم میبریمشون.
تپه ی خاطرات : طعم یک زندگی لذیذ طبیعی را با این کتاب به کودکتان بچشانید…
 
تپه ی خاطراتنویسنده: مصطفی اوزچلیکمترجم: میلاد سلمانیانتشارات براق
خلاصه کتاب:
داستان پسر بچه کوچکی است که در شهر بدنیا آمده و برای چند ماه پیش فامیل در روستا می رود. در این داستان سعی شده که تفاوت تربیتی وفرهنگی مردم روستا و شهر بیان شود.این داستان مفاهیم خوبی را برای بچه ها بیان می کند وآن حالت دلزدگی نسبت به روستایی بودن را از بین می برد.
چه چیزی را باید دوست داشت. آیا خود را باید همیشه دوست داشت؟! آیا لیوانی که در آن قهوه می نوشید، باید دوست داشت؟! آیا مرگ را باید دوست داشت؟! آیا خدا را باید دوست داشت؟! بنظرم ما همیشه محکوم به دوست داشتن می شویم، برداشت بد نکنید ولی ما مجبوریم خانواده مان را دوست داشته باشیم. آیا می شود خدا را دوست نداشت و ما را بیامرزد؟!من محدثه را دوست دارم و بایدی برای دوست داشتن نبود. اینجور دوست داشتن ها حسی دیگری دارند. تا حالا کسی را دوست داشته اید؟! می خوا
از وقتی مها از پیش استادش اومده نشستیم پای سایت کانون مگه باز میشه برای امتحان. اصلا برای ما باز نمیشه یعی میاد منتها سطح ما نمیاد. نمیدونمم چیکار کنیم. امتحانم امروزه. زنگم میزنیم یا اشغال یا جواب نمیدن :/ اخه شما که سیستمتون درست نیست چرا تز ازمون آنلاین رو میدین. اعصابم بهم ریخته به خاطرش. نمیدونم چیکار کنیم. دیگه خسته شدم از بس رفرش کردم بیخیالش میشم میشینم پای کتابم. این مهم تره. :/هوووف. عجب داستانی داریما. 
پنجره را که باز می‌کنم، انگار دریچه‌ی خاطرات نامحدودم را باز کرده‌ام. شاید همه‌ی بادها درختان را شکسته‌اند و شاید فاجعه‌ای به بار آورده‌اند. اما من همه‌ی آن‌ها را دوست دارم. بادها. باران‌ها. طوفان‌ها. خاطرات. می‌دانم که آن‌ها هم در گوشه‌ای از قلب مرطوب و مه‌گرفته‌شان مرا دوست دارند...
من عاشق نمی شوم این را می توان از نگاه های رو به پایین هنگامی که از پیاده رو عبور می کنم متوجه شده باشی. شاید دروغ می گویم چون من زنده هستم و دارم لبخند می زنم! مدت های هست که می توانم تو را در صندلی شاگرد بنشانم و زمانی که سرعت و زمان ادغام می شوند به گوشت بسپارم ترانه های که به من حس زندگی می دهند. بهتر نیست؟ بگویم: متاسفم، که تلاشی برای با هم بودن نمی کنم! در حالت عادی من انتظار رفتنت را می کشم، اما هنوز ایستاده ای! فکر کنم متوجه شدی؟ زمانی میگذر
می دانی
زندگی آن بهاری نیست که قولش را داده بودند
همیشه زمستان است
می دانی
وقتی تمام خاطرات زندگیت را در یک پاکت سیگار دود می کنی و محو تماشای آن میشوی
با هر پک حجم عظیمی از خاطرات را مرور می کنی
آری زندگی نخی سیگار است
لب هاییست که با اشک زمزمه می شود:دوستت دارم
 
دختره هرروز داره یه آرزوش و زنده به گور میکنه، هرروز خوشیا مثل ماهی از زیر دستش سر میخورن و غما جا رو براش پر میکنن و هرروز با بعد جدیدی از غصه آشنا میشه ولی هنوز به مضخرف ترین شکل ممکن امیدواره و نمیخواد شرایط و بپذیره. یکی نیست بهش بگه لعنتی هنوز چن روز ازش نگذشته که به وضوح تهش و دیدی و گفتی اگه این جهنم نست پس چیه...
دختره خله...
این همه راه جلوی پاش بود و با انتخابا و تصمیمیای غلط گند زذ به همشون...
این همه خوشی داشت و کاسهی صبرش بد جایی لبریز شد
گاهی از صفحه های زندگی هیچ نمیفهمیخالیِ خالی در عین سیاهی..هی ورق میزنی هی صفحه های تکراری و تکراریسیاهی پشت سیاهیبدبیاری پشت بدبیاریمثل زنی که کتاب بودعشق بودولی از وقتی عشق شد جرمزن شد مجرمسیاه شدمحو شدکسی او را ندیدیا دید فقط زن بودنش راو او تکرار میشدو زن ها تکرار میشوندهمینطور ادامه پیدا میکندخیلی ها از این ها توقع عشق دارندولی اینها آنقدر تکرار شدندورقهایشان خورده پیدا کردهکه گوشه های این کتاب جمع شدهیکجوری خمیده و محکمگوشه ی کتاب
از نود و هفت همین برام کافیه که آرزوهای جدید پیدا کردم؛ برای قبلِ بیست و پنج سالگی، برای من و مهرو، برای تنها من. همین بس که اومدم و حس می‌کنم پنجره‌ها رو باز کردم و بهار دم در، شکوفه‌ها نشسته روی درخت، حیاط بزرگ خیس این‌جا منتظر برای رسیدن روزهای نو. در جریان یه سالِ دیگه تموم می‌شم، با همه خاطراتی که فراموش می‌شن و با تمام حس‌هایی که تا عمر دارم، هر کجای دنیا هم که برم، می‌دونم متعلق به من‌ان. یک بارِ دیگه فقط منم و من؛ و چه اشکالی داره،
هوا هنوز سرد بود و کمتر گنجشکی در آن هوا هوس پرواز می کرد. در آن هوا وقتی از خیابان ها، وقتی از درخت های که در خواب بودن رد می شدم فقط از زنده بودن یک چیز مطمعن بودم. قلبم، قلبی که برای تو می تپید. در فکر تو قدم بر می داشت و در کنار تو به خیال می رفت. می دانم قلبم مرا به فراموشی سپرده و حتی اگر با رفتن از سینه من هنوز می تپید، سینه ام را می شکافت و به سمت تو می آمد. من از این موضوع ناراحت نیستم و حتی برایش خوشحالم که قلبی دارم که اینقد زیبایی را دوست دا
بافکر کردن به اینهمه محدودیت شدیدی که دستو پامو بسته احسا بدبختی و
بیچارگی زیادی بهم دست میده و من مستاصل ازینکه نمیتونم هیچ کاری برای بهتر
شدن اوضاع بکنم فقط یه قطره اشک از چشام بیرون میاد و سعی میکنم خودمو با
گوشی مشغول کنم :/حال این روزای من چرا خوب نیس ؟؟؟چرا مثل قدیما نیستم چرا
انقد زندگی بهم سخت گرفته ؟؟؟دیگه داره طاقتم تموم میشه :(امروز با حرف
زدن با دوستم قسمتی از خاطرات خیلی بدم زنده شد و الان هی همش جلو چشامه و
اعصابمو بهم ریخته ...
تا نیمه ی راه : خاطرات شفاهی خدیجه میرشکار اولین زن اسیر ایرانی
تا نیمه ی راه : ابوالقاسم علیزاده، نشر شمشاد
معرفی:
داستان همه عروس دامادها یه طرف، داستان حبیب و نامزدش یه طرف. عاشقانه های دامادی که آرام آرام مقابل عروسش جان می دهد و شکنجه هایی که عروس تنها به جان می خرد تا…
بریده کتاب(۱):
هنوز جمله تمام نشده بود که صدای شلیک گلوله به گوشم رسید. ناخودآگاه به اطراف خیره شدم…. کمی دقیق تر شدم باورم نمی شد. با وحشت واضطراب خاصی گفتم: حبیب! عراقی ها
1 شما باید با احساس درونیتون جواب میدادید ولی فقط یه سری چیزای حفظ شده تحویلم دادید.
 
2هیشکی دقت نکرد چرا از چی میترسیو دوبار نوشتم و فقط یه بهش جواب میدادید
 
3من داشتم کاملا جدی ازتون میپرسیدم اما هیچ جواب جدی نگرفتم
 
4 سوال عنصرتون چیه یه سری گزینه داشت.مث چوب فلز خاک اتش اب باد و ......
 
5از این به بعد وقتی ازتون سوال میکنم مث ادم جواب بدید و به اسم نویسنده پایین مطلب دقت کنید.
چند وقتی بود ک دیگر یک لا لباس نداشت. لباس های فاخر میپوشید. ولی هنوز پا برهنه بود. به حرف دیگران توجهی نداشت ولی دیگرانی وجود نداشتند ک بخواهد مراعات حال کند. کلبه اش پس از طوفان خرابه ای بود و از دشت گلهای زرد کوچ کرده بود به پای کوهی. سنگ بر سنگ و آجر بر آجر ساخته بود و ذکر گفته بود. دیگر نگران فصل ها نبود. نبودِ درویش اتفاق غمگینی نبود و دلش برای تکه هاش بر روی تپه ماه تنگ نمیشد. در کتیبه اش ذکر مینوشت. روز و شب. شب و روز. از احوالات گذشته و اوصاف
 سوالی که هر پنجشنبه  جمعه از صد در صد آدم هایی که میبینم می شنوم
چه خبر دکتر؟
من هم خب متناسب با هر کسی که سوال رو می پرسه یه سری خاطرات از دانشگاه و خوابگاه تعریف می کنم
دوست دارم جواب این سوال را در یک مجموعه به هم پیوسته در وبلاگ که شامل خاطره های ماندگار در دانشگاه و خوابگاه براش می شود قرار بدهم

ادامه مطلب
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن
و هو بکل شیئ علیم
چند روز پیش یکی از دوستان قدیمی این عکس رو برام فرستادند 
 
کلی خاطرات برای من زنده شد .
یادش بخیر  تقریبا در سال 73 یا 74 بود که 
علامه شیخ محمد تقی بهلول در حدود 40 روز در کاشان بیتوته کردند 
اکثر این مدت رو منزل دوست خوبم حاج آقای رضا صدوقی بودند خاطرات زیادی برامون باقی ماند
یکی از خاطرات این بود که شبی در مسجد سرپله کاشان (خدا رحمت کند آیت الله اصیلی امام جماعت این مسجد) 
آقای بهلول گفتند راه
بعد از یکسال و شیش ماه واقعا نمی‌دونم از کجا شروع کنم و از چی بگم! 
چجوری تونستم اینهمه وقت طاقت بیارم دوری از فضای وبلاگ‌نویسی و نوشتن رو؟؟؟
دیروز اتفاقی در حین وبگردی هام، به ماهنامه جیم برخوردم.دیدم آآآآآ من یه زمانی اینجا عضو بودم و می نوشتم! نوشته هام رو یه دور خوندم .دیدم آآآآآآآمن یه زمانی می نوشتم اصلا!!! 
بعد از خوندن اون نوشته ها سری به بیان و وبلاگهای دوست و همسایه زدم...چه خاطرات و حس و حال قشنگ و شیرینی برام زنده شد...ولی اکثر بچه ها
روزهای خوب و بد خیلی زیادی رو داشتم اینجا... خاطرات زیادی رو دارم که هیچ وقت فراموش نمیکنم و همیشه یک گوشه قلبم رو اختصاص دادم به آدم هایی که شب ها و روزهای زیادی رو در اینجا باهاشون سپری کردم... آدم هایی که توی غم و شادیم در کنارم بودن
امریه‌م تو سایت ثبت شده ولی مکانش هنوز مشخص نبود.
واسه پیگیریِ همین امروز زنگ زدم و طرف گفت مگه مدارکتو به واتساپ فلانی نفرستادی؟ گفتم من اصلا واتساپ ندارم و چیزی هم نگفته بودین. گفت پس اگه نفرستادین که کنسل شده! و یهو گفت 20 دقیقه دیگه تماس میگیری؟
و الان درون اون 20 دقیقه ام. چه 20 دقیقه ی ناخوشایندی.
ممکنه همه ی رشته ها به طرفه العینی پنبه شن و اون همه امید و برنامه برن رو هوا...
ای بابا.
واسه 4 اسفند هم به آموزشی اعزامم. آموزشی در یک پادگان مختص
به نام... خودش میداند...

امروز.. هنوز اذان صبح نگفته اند..زندانی شدیم.. زندانی حضرت عشق و عین عشق..!اینجا خیلی چیزهای عجیب و غریب می‌بینمپسری را میبینم که اگر در کوچه.. خیابان او را می‌دیدم می‌گفتم، استغفرالله!!عجب پسر لاابالی.. ولی الان... همین الان.. ساعت ۳ و ۱۸ دقیقه، خدا شاهد است.. دارد نماز شب میخواند...سرم دارد می‌ترکد!!!! اخر مگر می‌شود... آدم اینقدر اهل دل؟!!!حال... حال عجیبی است.. بعضی ها گوشه این مسجد تسبیح به دست.. از تعجب دهانم باز مانده بود.. ب
به نام... خودش میداند...
 
 
امروز.. هنوز اذان صبح نگفته اند..زندانی شدیم.. زندانی حضرت عشق و عین عشق..!اینجا خیلی چیزهای عجیب و غریب می‌بینمپسری را میبینم که اگر در کوچه.. خیابان او را می‌دیدم می‌گفتم، استغفرالله!!عجب پسر لاابالی.. ولی الان... همین الان.. ساعت ۳ و ۱۸ دقیقه، خدا شاهد است.. دارد نماز شب میخواند...سرم دارد می‌ترکد!!!! اخر مگر می‌شود... آدم اینقدر اهل دل؟!!!حال... حال عجیبی است.. بعضی ها گوشه این مسجد تسبیح به دست.. از تعجب دهانم باز مانده بود
نامبرده بعد دوماه قراره فردا صبح بخوابه و میخواد بر طبل شادانه بکوبه:/
بعله فردا کلاس هندسه و ریاضیم رو قراره بپیچونم و خب والدینمم ذره ای خبر ندارن فردا کوییز ریاضی دارم!!!!
در واقع من برنامه ریزی خیلی خوبی داشتم منتها دیروز یه اتفاقات پیش بینی نشده افتاد و از ساعت سه ظهر تا یازده شب من کلن سوخت شد!!شما میدونید این ساعت واسه یه بچه که هم باید به کارای عملی تئوری مدرسش برسه هم برا کنکورش بخونه چقدررر مهم و با ارزشه؟؟
آره خلاصه نتونستم خودمو تا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها